نیکان نیکان، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 36 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 41 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

*** معجزه زندگی من ***

خدای من حکمتت را شکر

 

ای خدای بزرگ 

ما را تسلیم فرمان خود قرار ده و از فرزندان ما نیز امتی تسلیم خودت پدید آر ... 

آمین....

خدای مهربون من ، خودت مواظب پسرم باش که تو بهترین حافظ هستی...

فالله خیر حافظا و هو ارحم الرحمین ...

 

 


 

بچه دار شدن تصمیم خطیری است.

با این تصمیم میگذارید

قلبتان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن تان به سر برد.

( الیزابت استون )

سیسمونی پسری

پسر عزیزم میخوام عکسهای سیسمونیتو برات بذارم همه ی  این وسیله ها رو مامان جون وباباجون با شور وشوق خاصی برات خریدن. و خاله جون که خیلی دغدغه داشت برای خرید سیسمونیت. برای خرید وسایلت دو بار رفتیم رشت. یکبار برای خرید لباسها وسرویس کالسکه وبار دوم هم بزای خرید سرویس تخت وکمدت. امیدوارم بتونی روزی محبتهاشونو به بهترین نحو جبران کنی عزیز دلم. برای دیدن عکسها به ادامه مطلب برید؛   پسر عزیزم میخوام عکسهای سیسمونیتو برات بذارم همه ی  این وسیله ها رو مامان جون وباباجون با شور وشوق خاصی برات خریدن. و خاله جون که خیلی دغدغه داشت برای خرید سیسمونیت. برای خرید وسایلت دو بار رفتیم رشت. یکبار بر...
23 خرداد 1395

***سونوگرافی آنومالی***

سلام به پسر گلم ببخش مامانی خیلی تنبلم خیلی وقته برات چیزی ننوشتم هیچ بهونه ای هم ندارم 😓😓😓 امروز 7 بهمن 94 یه روز برفی قشنگه اومدم تا برات عکسهای سونوی آنومالی  رو بذارم شنبه 4 مهر بود که رفتم و انجام دادم و خانم دکتر خوش ذوق اونروز همه اندامهاتو به من نشون داد، خصوصاً وقتی که کف پاهای کوچولوت و به من نشون داد کلی ذوق کردم ، یه عکس از صورتت هم گرفت که دستت رو گذاشته بودی زیر صورتت و به یکطرفه خوابیده بودی. اون روز سونوگرافی سنت رو 19 هفته و 4 روز تخمین زد و الآن کلی بزرگ شدی  و 36 هفته ست که توی دل مامانی جاخوش کردی عزیزکم. خیلی دوستت دارم خوشگل مامان...  اینم از عکسهای سونوگرافی آنومالی 👇 👇 👇   ...
7 بهمن 1394

** سونوگرافی NT **

پنجشنبه 22 مرداد ساعت 5 از مرکز تصویربرداری فارابی وقت داشتم براس سونو ان تی. این اولین سونوی بارداری م بود، چون خانم دکتر حبیبی گفته بود باید تعداد سونوها رو به حداقل برسونیم.  ساعت 4.5 با بابایی رفتیم، ساعت نزدیک 5 بود که رسیدیم اونجا. یک وساعت و نیم اونجا نشستیم تا صدام زدن.  رفتم تو اتاق سونو گرافی، یه خانم دکتر خوش اخلاق اونجا بود بهش سلام دادم و خوابیدم روی تخت... یه مانیتور تقریبا بزرگ هم روبروی تخت روی دیوار نصب شده بود که من میتونستم تصاویری که خانم دکتر رصد میکنه رو از توش ببینم. چشمامو بستم که وقتی باز کنم تو عزیزکم رو  ببینم. با کلمه خب خانم دکتر چشمامو باز کردم و شکل ماهت رو توی مانیتور دیدم... داشتی د...
22 مهر 1394

دنیای مادری

مادری ام را دوست دارم دلم ضعف می رود برای دنیای مادری؛ دنیایی که متعلق به خودت نیستی. همیشه ، همه جا حضور کسی را احساس می کنی که آنقدر بی پناه است که آغوش تو آرامش می کند... آنقدر کوچک است که دست های تو هدایتش میکند... آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورشش می دهد مادری را دوست دارم، چون به بودنم معنا می دهد... چون ارزشم را به رخم می کشد و یادم می دهد هزار بار بگویم «جانم» کم است برای شنیدن «مادر» از امانت خدایم... مادری را دوست دارم ...   ...
20 مهر 1394

گل پسر مامان

سلام گل پسر مامان، فرشته ی کوچیک من که چند هفته ای میشه تکوناتو احساس میکنم... از چند ماه پیش که فهمیدم توی دل مامان جا گرفتی خواستم برات یه وبلاگ درست کنم. اما نفهميدم چند ماه چطوری گذشت و تازه امروز فرصت کردم برای تو گل پسرم بنویسم. مامان خیلی دوستت داره،  دوس دارم زود زود بیای بغل مامان... عاشقتم عزیز دلم... ...
20 مهر 1394
1